مهیار نازممهیار نازم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

شازده کوچولو و راز گل سرخ

عادت های من در ششمین و هفتمین ماه زندگی

من عادت های ماه قبلمو دارم اما با یه خورده تغییر:       مامانم تو ادامه مطلب نوشته من چه کارهایی بلدم     قلقلک دادن بدنمو دوست دارم و گاهی کلی با اینکار میخندم،آینه رو دوست دارم البته بیشتر دوست دارم نی نی تو آینه رو بگیرم با دستام ،و وقتی این کارو می کنم مامانم واسم می خونه : سلام سلام کی هستی ؟ تو هم یه نی نی هستی ؟نی نی توی آینه    شکل تو شکل منه !!!!!!! مو میکشم و اشکتونو در می آرم همچنان عاشق نوازشم اما اینقدر شیطون شدم که یه جا نمی مونم فقط وقتی خوابم میاد و حوصله ندارم اینور و اونو بچرخم آروم کنار مامان و بابا دراز می کشم و با عشوه نگاهشون می کنم تا نوازشم کنن &nb...
22 اسفند 1391

مسابقه وبلاگ من

چرا واسه پسرم وبلاگ درست کردم ؟   وقتی یه دختر کوچولو بودم شوق مادر بودن رو تو بازی با عروسک هام جستجو می کردم   یادمه یه عروسک داشتم که تو زنبیل خوابیده بود و من سارا صداش میکردم صبح تا شب سارا کنار من بود .بهش غذا می دادم و تو خیالم می خورد .باهاش حرف میزدم و تو خیالم به حرفام گوش می کرد .به کمک مامانم واسش لباس دوخته بودم و به خیال خودم مادری رو براش تموم کرده بودم   سالها گذشت یادم نیست سارا چی شد فقط یادمه اول زنبیلش خراب شد و من خیلی ناراحت شدم   وقتی باردار بودم  مادر شدنم رو حس نمی کردم حتی به اندازه شوق داشتن سارا.    درگیر روز مره های دوران بارداری بودم که البته دوران شیرین...
15 اسفند 1391

مهمون اومد واسمون

پنج شنبه 03/12/1391 واسمون سه تا مهمون اومد مامان بزرگ من ، مامان سیمین و بابا علی  .   من و پسرم نزدیک ظهر رفتیم خونه مامانی و با اون یکی مامان بزرگم (مامان بابام)و مامانی رفتیم بیمارستان دیدن نی نی صدیقه جون .   خاله معصومه هم اونجا بود و بعد از چند ماه میدیدیمش دلم واسش تنگ شده بود . بعد از بیمارستان به اصرار من خاله هم باهامون اومد خونه مامانی و شب بابا امین اومد دنبالمون خاله جونو رسوندیم خونه صدیقه جون و خودمون رفتیم خونه حدود نیم ساعت بعدش هم مهمونا اومدن .   مامان سیمین و بابا علی وقتی سه ماهه بودی و رفتیم مشهد تو رو دیدن و بعد از اون سفر اولین بار بود که می دیدنت . خوشبختانه پسر خوش اخلاق...
15 اسفند 1391

معمایی که مهیار حل کرد

  چهارشنبه 02/11/1391 داشتم آشپزخونه رو تمیز می کردم و گاهی با صدای بلند با مهیار صحبت می کردم . گل پسری تصمیم گرفت بیاد پیش مامانش اما یه مانع بود . قسمت ورودی آشپزخونه که یکم بالاتر از سطح پذیراییست . مهیار گیر کرده بود اول کلی تلاش کرد اما نمی دونست که باید چی کار کنه . بعد از تلاش یه کم ساکت شد و دور و برش رو نگاه کرد باز هم راه حلی نبود . شروع کرد به نق و نوق منم داشتم نگاهش می کردم و بهش کمک نکردم . بعد از یه کم نق و نوق چرخید و رفت تو پذیرایی واسه خودش خزید به این طرف و اون طرف. بعد از ظهر داشتم آشپز خونه رو  جارو برقی می کشیدم  از اونجایی که مهیار خیلی سیم دوست داره همینطوری رد سیم جارو رو ...
12 اسفند 1391

من شبیه کی ام ؟

 به نظر شما مهیار شبیه کیه ؟   نظر من وامین یه چیزه و نظر اطرافیان یه چیز دیگه ممنون می شم اگه نظرتونو برام   بذارین فقط عکس هایی که گذاشتم سنشون با الان مهیار یکی نیست اما فکر میکنم   تو یه نگاه کلی بشه نظر داد     برای دیدن عکسها لطفا به ادامه مطلب مراجعه کنید مهیار جوجو     امین وقتی سه ماهه بوده    عمه نازی وقتی نمی دونم چند وقته بوده     دایی علی فکر کنم سه ساله بوده   ...
7 اسفند 1391

داستان من و قابلمه های مهیار

من ناراحت نیستم و آرامشمو حفظ می کنم تا به نتیجه مورد نظر برسم   نزدیک یک ماهه که دارم غذای کمکی واسه مهیار امتحان می کنم اما پسری نمی پسنده نمی دونم چرا از فرنی و حریره بادوم شروع کردم و طبق نظر دکتر هر کدومو سه تا چهار روز امتحان کردم و از یه قاشق در روز به هفت ،هشت قاشق رسوندم فرنی  : می خورد اما بهش نساخت دلش عین سنگ سفت می شد بعد فهمیدم از شیره حریره بادوم بدون شیر : دو ، سه روز استقبال کرد اما الان   پوره سیب زمینی : بعد از خوردن یکی دو قاشق پوره کدو : پوره هویج: انواع سوپ با مواد مجاز : واسه سه تا چهار قاشق اگه در حال تماشای ترانه های yor baby can باشه...
5 اسفند 1391
1